به گزارش روضه نیوز ؛این جلسه در شب جمعه مورخ 2/10/95 در جمع مستمعین هیئت روضه الزهرا سلام الله علیها اهواز در مسجد الغدیر برگزار گردیده است.

رابطه سیاست و دیانت
برای اینکه بتوانیم انقلابی باقی بمانیم بتوانیم از انقلاب خود دفاع کنیم، بلکه بتوانیم انقلابیتر عمل کنیم، باید ابتدا تکلیف سیاست و دیانت را روشن کنیم و ارتباطی که بین دین و حیات سیاسی یک جامعه هست را معلوم کنیم. ممکن است سؤال کنید چه ضرورتی دارید ما انقلابی باقی بمانیم، چه کسی گفته ما انقلابی باشیم؟ انقلابی بودن از کجا مطرح شده است که بخواهیم از آن دفاع کنیم؟ این جملات را برای کسانی گفتم که انقلابی هستند و آن را میفهمند والا اگر کسی گفت ما با انقلاب کاری نداریم، با او این بحث را طور دیگر آغاز میکنیم. ولی آن کسانی که انگیزه انقلابی بودن دارند باید بدانند ابتدا رابطه بین سیاست و دیانت را برای خودشان و دیگران روشن کنند. گروه دیگری هستند ممکن است انگیزه انقلابی بودن نداشته باشند ولی سؤال دارند چه رابطهای بین سیاست و دیانت هست؟ مستقیماً میخواهند پاسخ این سؤال را بشنوند.
والله اسلام همه اش سیاست است
گروه اول دغدغهمندان انقلاب هستند میخواهند از انقلاب حفاظت کنند، میخواهند جلوی آسیبها و آفات را بگیرند و از انقلاب دفاع کنند، آنها بسیاری از مسائلشان را باید در رابطه دین و سیاست حل کنند. اگر رابطه دیانت و سیاست کاملاً روشن شود، انقلابیگری نتیجهای است که خواهد داد؛ اما سراغ گروه دوم برویم که ممکن است دغدغه انقلابیگری نداشته باشند ولی دغدغه سیاسی بودن دین را دارند، حالا یا موافق هستند یا مخالف یا تردید دارند، سؤالشان این است دین چقدر با سیاست ارتباط دارد؟ برای آنها باید پاسخ داد، پاسخ اجمالی به درد نمیخورد که ما بگوییم در اسلام احکامی است که این احکام به مسائل سیاسی اشاره دارد، این پاسخ کافی و حتی صحیحی هم ممکن است نباشد. رابطه دین و سیاست خیلی عمیقتر از این حرفهاست که شما بگویید در اسلام سیاست هم هست. در اسلام دیگر چه هست؟ معنی این حرف مشخص است. رابطه اسلام با سیاست اینقدر عمیق است که باید پرسید مگر چیز دیگری در اسلام هست؟ چه کسی میتواند ثابت کند ما غیر از سیاست چیز دیگری هم داریم؟ برای اینکه حمله و هجومی در همین ابتدای بحث صورت نگیرد که یکدفعه بحث به هم بریزد، زود یک جمله از حضرت امام را بیاورم و در پشت این جمله سنگر بگیرم که فرمود: «والله اسلام همهاش سیاست است». قابل توجه کسانی که میگویند در اسلام سیاست هم هست! این پاسخ عمیق و دقیقی نیست، مسئله رابطه بین اسلام و سیاست عمیقتر از این حرفهاست. حالا توضیح این ماجرا به تفصیل خواهید انجامید فعلاً مقدمه بحث را بگوییم.
ضرورت شناخت اسلام سیاسی
کسانی که میخواهند بدانند اسلام و سیاست چه نسبتی با هم دارند بیایند از ابتدای تاریخ اسلام و بعثت نبوی، از ابتدای تولد دین وارد مطالعه و بررسی شوند، ببینند درگیری انبیاء با دیگران سر چه موضوعی بوده و درگیری دیگران با انبیاء سر چه موضوعی بوده است و چگونه شد که اسلام سیاسی شد، به حدی که شاید بتوان گفت اسلام چیزی جز سیاست نیست. تقاضا میکنم همه دوستان به سفارش مقام معظم رهبری تاریخ صدر اسلام را مطالعه کنند، چگونه؟ یکبار ایشان عبارتی شبیه به این را فرمودند: «ذرهذره تاریخ صدر اسلام، تاریخ حیات پیامبر را باید دقیق مطالعه کرد». از یک لحظه تاریخ اسلام نباید عبور کرد. این تاریخ را دقیق شروع به مطالعه کنید، آن وقت رابطه سیاست و دیانت عمیقتر معلوم خواهد شد. اصلاً شما سیاست و انقلابیگری را کنار بگذارید. یک گروه سومی ممکن است بیایند از شما سؤال کنند، ما نه دغدغه انقلابی داریم نه دغدغه اینکه بدانیم رابطه سیاست و دیانت چیست، میخواهیم دین را بشناسیم، ما به این گروه سوم هم مرحبا میگوییم، پاسخمان به هر سه تا یکی است. کسی میخواست انقلاب خودش را حفظ کند انقلابی باقی بماند، گفتیم برو دو واحد سیاست و دیانت پاس کن، آنجا جواب خودت را بگیر. کسی آمد سیاست و دیانت را مطالعه کند یک پیشنیاز برایش اعلام میکنیم، آن پیشنیاز چیست؟ برو اصل اسلام را بشناس، بهویژه در بستر تاریخی تولد دین، آن وقت اگر کسی پرسید من میخواهم اسلام را بشناسم، میگوییم شما باید همین پیشنیاز را بروید. اگر کسی گفت من میخواهم اسلام را بشناسم، اسلام را درست به او معرفی کنیم، هم اسلام سیاسی را معرفی کردیم هم انقلابی خواهند شد.پس موضوع بحث ما نه انقلابیگری است نه اسلام و سیاست، موضوع بحث الآن این است که اسلام چگونه آغاز شد. از ابتدا شروع کنیم. طبیعتاً در یک جلسه نمیشود همه ابعاد این منظومه باعظمت را تبیین کرد، حتماً شما بسیاری از معارف در ذهن شریفتان هست و منبعد مطالعات فراوانی خواهید داشت. ما به نقطه آغازین و برخی از نکات بسیار مهم اسلام بپردازیم، یک چهرهای از اسلام بتوانیم انشاءالله دقیق نگاه کنیم، بقیه بحث و بررسی به عهده شماست. بنده حرفهایی که در جلسه شریف شما ادعا میکنم اسنادش موجود است، هیچچیز بیرون از کتاب قرآن و کتاب تاریخی در اختیار ندارم که مطالعه کنم، همانها را هم شما میتوانید مطالعه کنید ببینید آیا من درست میبینم یا خیر، تحلیل و برداشت را شما اصلاح بفرمایید.

آغاز تولد دین
به آخرین سؤالی که رسیدیم اینکه دین چیست؟ میگویم از آغاز تولد دین، دین را مطالعه کنید. من و شما بیدین، از آن طرف دنیا آمدیم میخواهیم با این دین آشنا شویم، جز این است که اول برمیداریم تاریخ این دین را مطالعه میکنیم؟ طبیعتاً همین است. به چه کسی مسلمان میگویند؟ کسی که به خدا ایمان داشته باشد ایمان به خدا که قبل از اسلام هم بود! به چه کسی مسلمان میگویند؟ کسی که اهل رعایت اخلاق باشد؟ اخلاق که قبل از اسلام هم بود! وقتی قاتلان میخواستند به خانه پیغمبر حمله کنند، جانیانی که میخواستند رسول خدا را به قتل برسانند، اینقدر اخلاق داشتند نصف شب میخواستند حمله کنند، میگفتند زن و بچه زابهراه میشوند صبر کنیم صبح حمله کنیم، سحر حمله کردند که بچه از خواب بیدار نشود اگر در خانه است! اخلاق نبود؟ پیغمبر هم قبل از اینکه به رسالت مبعوث شوند اخلاق داشتند، کسی نمیخواست ایشان را بکشد. نه دعوای ایشان با مردم سر اخلاق بود نه دعوای مردم با ایشان سر اخلاق! نه اخلاق حرف تازهای بود، اخلاق از قبل هم بود. آیا عقاید دینی که ما با بچه های خود چه میکنیم؟ تا میگوییم اسلام، یک دوره عقاید دینی اول به آنها درس میدهیم، دعوا سر عقاید دینی بود؟! ورودی دین اینگونه مباحث اعتقادی باید باشد؟ سر عقاید با رسول خدا دعوا میکردند؟! اتفاقاً به شما بگویم مکه شهری بود که آزادمنشی در احترام به عقاید مختلف در این شهر رواج داشت، بسیار آدمهای فرهیختهای از این جهت بودند. همان دوران جاهلیت که همه آن دوران را منکوب میکنند، بتهای مختلف داشتند هر کسی بت خود را میپرستید، هر قوم و قبیلهای بت خود را میپرستید، برخیها هم بت نمیپرستیدند، مکه یک خانه کعبه داشت هم رسول خدا دور آن طواف میکرد هم غیر او، از بتپرستان دیگر و هیچکدام با هم اختلاف نمیکردند. همه به خانه کعبه و مقام ابراهیم احترام میگذاشتند، همه در حال عبادت هر کدام به شکلی بودند، بله شهر آزادی است، در مکه سابقه ندارد جنگ عقیدتی راه بیفتد. پلورالیزم بهصورت خیلی پیشرفته در آن شهر رعایت میشد. حتی نسبت به پیغمبر اکرم بعد از دوران رسالت، به احترام وجه مشترک معنویت در مکه؛ یعنی موسم حج و خانه خدا پیغمبر اسلام در سه سال حصر شعب ابیطالب، در موسم حج میآمد در میان حاجیان تبلیغ به دین میکرد، کسی معترض نمیشد به احترام موسم حج و خانه خدا. مکه شهر خیلی پیشرفتهای بود، اینها را هم ببینید اگر جاهلیتهایش را میبینید، اینجور معرفتها و مرامها امروز در دنیا کم پیدا میشود. دعوا سر عقاید، سر اخلاق و ایمان به خدا نبود. مشرکین هم که بت میپرستیدند مؤمن به خدا بودند، اینگونه نبود که پیامبر اکرم دعوت به الله تبارکوتعالی بکند، الله تبارکوتعالی در مکه شناخته شده نباشد، مردم به هم بگویند این الله که میگوید کیست؟ نه مردم همه میشناختند آن الله کیست، دعوا سر چیز دیگری بود، بگذریم از اینکه دعوا سر چه چیزهایی نبود. فهرست بلندی را باید اینجا با هم مطرح کنیم. دعوا سر بسیاری از آن مسائل نبود. دعوا از اینجا آغاز شد که واقعاً تو پیغمبری؟ تو را خدا فرستاده است؟ چگونه باور کنیم؟ دعوا از اینجا آغاز شد. آغاز تولد دین، دعوا سر این بود. تو پیغمبری؟ این را فراموش نکنید. اصول دین چند تاست؟ نمیدانم چند تاست هر چند تاست برای خود نگه دارید، اول نبوت. فعلاً دعوا سر این است. انسانها را رها کنید بدون پیغمبر هم معتقدند خدا هست، غالباً و اکثراً در طول تاریخ این چنین بودهاند. انسان نمیتواند به این سادگی خدا را انکار کند، خدا اول هست ولی خدا اول بوده است. حالا مسلمانی به چیست؟ مسلمانی به این است که خدا را قبول داشته باشید؟ خدا را که قبلاً هم قبول داشتند، مسلمانی به این است، این آقا را قبول میکنید؟ از اینجا آغاز میشود. مسلمانی از نبوت آغاز میشود، نه از نبوت ببخشید، من اشتباه کردم، عیبی ندارد اشتباه خودم را اصلاح میکنم، از نبوت نه، قبول داشتند که باید از جانب خدا پیغمبری بیاید این میشود نبوت! سؤال میکردند تو نبی هستی؟ تو همان نبی هستی که بنا بود بیاید، دلیلش چیست؟
اصل اول اعتقادی؛شخص نبی است
پس اصول عقاید هر چند تا هست من نمیدانم، اصل اول هم نبوت نیست نبی است، آیا تو رسول خدایی؟ دعوا از اینجا آغاز شده است. حالا این چه دعوایی ایجاد میکند؟ عقیده به خدا چند جور باشد؟ دعوا ایجاد نمیکند، عبادت و اخلاقیات چند جور باشد کم یا زیاد، دعوا ایجاد نمیکند، تلقیها درباره خدا دعوا ایجاد نمیکند، انواع عبادتهای دعوا ایجاد نمیکند! من میخواهم نمازی را به جماعت بخوانم شما نمیخواهد نماز را به جماعت بخوانید، من اصلاً جماعت خواندن آن نماز را قبول ندارم، خب باشد حالا با هم زندگی میکنیم، دعوا از کجا آغاز میشود؟ حسادت معنوی، قویترین نوع حسادتهاست. به ابوجهل میگفتند یتیم عبدالله ادعای پیغمبری کرده است، گفت او که دروغ نمیگوید، گفتند پس قبول میکنیم، گفت زورم میآید قبول کنم. اینقدر ابوجهل به پیغمبر علاقه داشت، یکبار پیغمبر را در آغوش کشید با او مصافحه کرد و او را رها کرد. بعد از نبوت و رسالت گفتند چه ارتباط عاطفی خوبی برقرار کردید با آن کسی که مدعی نبوت است و او را تکذیب میکنی، گفت دوستش دارم آدم خوبی است، مگر میشود او را دوست نداشت. گفتند پس چرا نبوتش را قبول نمیکنی؟ گفت زورم میآید.
اسلام؛پذیرفتن برتری این مرد است
جالب است ما جوری اسلام را آموزش میدهیم که کسی زورش نیاید، خوب است؟ بنده جاهایی احساس میکنم برای توضیح دادن حقایقی کم میآورم، یکی از آنجاها، اینجاست. برای توضیح دادن خیلی رویم زیاد است جاهایی خودم احساس میکنم دیگر نمیتوانم توضیح بدهم. اسلام را برخی اوقات جوری به ما توضیح میدهند که زورمان نیاید. اسلام چیزی نیست همان اخلاق است، مگر شما اخلاق ندارید؟ اسلام چیزی نیست، همان خداپرستی است، مگر خدا را نمیپرستید؟ اسلام چیزی نیست جز سعادت دنیا و آخرت؛ ببخشید اینجور شما میگویید اسلام چیزی نیست، پس آنهایی که با پیامبر جنگیدند مغز حمار خورده بودند، چه مرضی داشتند با پیغمبر جنگیدند، این اسلامی که تو به من معرفی میکنی، پذیرفتنش سهل است، چارپایان بودند مخالفت میکردند؟! نه عزیزم این اسلام را یکجوری گفته که اگر به مشرکین مکه هم میگفت همه قبول میکردند، این دارد دروغ و چرت میگوید، اسلام این چیزها نیست، اسلام این است برتری این مرد را بر خودت میپذیری؟ این دعوا راه میاندازد.
آغاز تولد دین به این است در دل هر کسی و در دل تاریخ، این پیامبر را این شخص، این شخصیت نازنین را به پیغمبری میپذیری؟ مسلمان شدن یعنی پذیرش این مرد.همین الآن هم مسلمان شدن یعنی پذیرش آن مرد. خدا شاهد است این مردم و مسلمانان را حساس کنید میگوید راستی به چه دلیل این مرد پیامبر است؟! میگوییم آفرین شک خوبی بود، مشرکین مکه هم که مغز حمار نمیخوردند مثل تو همین شک را میکردند. میگفتند یا رسولالله، البته آنها به این نام او را صدا نمیزدند، تردید داشتند او رسول خداست، نام کوچکش را صدا میزدند، میگفتند واقعاً از جانب خدایی؟ جبرئیل با شما حرف میزند؟ شما قاطی نکردید؟ شما کم نیاوردید؟ یک وقت این حرفها را میزنید. میشود بگویید جبرئیل صدایش را بلند کند یکبار هم ما صدایش را بشنویم؟ بقیه را از تو قبول میکنیم. میشود خدایی که با تو سخن میگوید را ما ببینیم ما میدانیم خدا هست، اما از کجا قبول کنیم تو با آن خدا مرتبط هستید؟ پیغمبر اکرم یکبار هم به سؤالهای معقول مزخرف آنها جواب نداد. از نظر ما معقول، از جانب خدا سؤالهای مزخرف. از کجا بفهمم او پیامبر است؟ او را ببینید شعور دارید بفهمید؟ مسلمان شدن سخت است. معلوم نیست پیغمبر است؟ چطور خدیجه کبری(س) تا رسول خدا صدا زد من مبعوث به نبوت شدم گفت من به تو ایمان میآورم و او از سر همسری این سخن را نگفت، میدید که او پیامبر است. ببخشید من کمی مثال بزنم، مثال بسیار سختتر از اصل بحث. همین الآن هم آدم خوب؛ ببینید و باور نکنید خوب است وضعت خراب خواهد بود، البته بخواهم ارفاق کنم بگویم آدم خیلی خوب ببینید و باور نکنید خوب است، مرده دلی هستید مرده دلان مکه که پیامبری و نبوت رسول خدا را باور نمیکردند. این دین است اصل دین این است که یک مرد را باور کنید. آقا یکجور میگویید خیلی سختش میکنید! اگر ما صدر اسلام بودیم و میدیدیم و باور نمیکردیم چه؟! برای تو هم دارم که میگویی خوب شد آن زمان نبودیم، حالا به چه دلیل پذیرفتید؟ میگوید ما دیگر حالا پذیرفتیم در دل ما شک نینداز. نه جانم بیا اینجا، این سؤال و جواب را در قبر از شما میپرسند بیایید اینجا برای شما راحت کنم. همین الآن به دلتان مراجعه کنید؛ بگذارید قبل از این مقدمه کوتاه دیگری بگویم.
تدوام ایمان محبت نبی اکرم است
روایتی هست چندین جا این روایت را خواندم حتی یکی از جاها تلویزیون هم پخش کرد، حالا هر جا این روایت را بخوانم میگویم این را به کسی نگویید فقط پیش خودتان بماند، یک وقتی خواستی این روایت را جایی بخوانی تنها بودی نخوان، اگر چهار نفر بچه محل همراهت بودند بخوان، چون ممکن است تو را بزنند. اصل و اساس و آغاز دین را دیدید چه شد، تداومش را هم ببینید فدایتان شوم، آغاز مسلمانی به چه بود؟ ایمان به نبوت این مرد، حل است؟ تداومش چیست؟ رسول خدا میفرماید «لا یُؤمنُ أحدُکُم حتّى أکونَ أحَبَّ إلَیهِ مِن نَفْسِهِ» ایمان ندارد هیچ یک از شما مگر اینکه من پیغمبر را بیشتر از خودش دوست نداشته باشد. حالا حاجآقا دیگر سخت نگیرید، ما آدم داریم نماز میخواند، قیامت را قبول دارد، حجش را هم رفته است، حالا ممکن است پیغمبر را بیشتر از خودش دوست نداشته باشد، ایشان ایمان ندارد! به خدا قسم میخورد و ایمان دارد، میگوید اگر این گناه را بکنم روز قیامت پدرم را درمیآورند، قیامت و نبوت را قبول دارد فقط پیغمبر را بیشتر از خودش دوست ندارد، به آدم زور میگویید. «لا یُؤمنُ أحدُکُم حتّى أکونَ أحَبَّ إلَیهِ مِن نَفْسِهِ» ای بیایمان! بابا محبت که زوری نیست، ما که نگفتیم محبت زوری است، مگر ایمان زور میشود؟ چون شما دارید زور میگویید که باید پیغمبر خدا را بیشتر از خودتان دوست داشته باشید! من کی این را گفتم، شما حرف در دهان من میگذارید. من توصیه نکردم توصیف کردم میگویم این روایت میفرماید کسی که ایمان دارد رسول خدا را بیشتر از خود دوست دارد، اثر ایمان این است، این ایمان دارد، خب ندارد، خالی میبندد. بابا به معاد ایمان دارد، آنکه ایمان نیست، بگذار در کوزه آبش را بخورد. ایمان به خدا دارد! مگر مشرکین مکه به خدا ایمان نداشتند؟! شما اصلاً معنای شرک و کفر را در قرآن میدانید چیست؟

چرا بر محبت پیامبراکرم تاکید نمی کنید؟!
رفقا یک پیشنهاد میخواهم بدهم قبل از اینکه بحث جلو برود. در منطقه شما، اصلاً به منطقه شما ربطی ندارد به جاهای دیگر هم این پیشنهاد را میدهم، چرا بر محبت بر پیامبر تأکید نمیکنید؟ چرا فکر میکنید یک شیعه باید بر محبت بچه های پیغمبر تأکید کند؟ آیا شما فکر میکنید همه پیامبر را دوست دارند و آنچه مانده است دوست داشتن یا نداشتن بچه های اوست؟ اگر اینطور فکر میکنید اشتباه میکنید. هر کس پیامبر را دوست دارد بچه های پیامبر را هم دوست دارد دست خودش هم نیست و هر کس ایمان دارد پیامبر را دوست دارد و دست خودش نیست. روی محبت پیغمبر کار کنید. دوران غربت شیعه به سر آمده است. دورانی که شیعه برای اینکه خودش را حفظ کند باید میگفت من شیعه هستم پایان یافته است، بگو من مسلمان هستم. وهابیتی که هیچ ریشه در اسلام ندارد میگوید من مسلمان هستم، اسلام این است، آن وقت شما نمیگویید من مسلمان هستم و حرفهای مسلمانی نمیزنید، حرفهای مسلمانی که همه مسلمانان باید آن را قبول کنند، همین نقطه آغاز است. حتی برای شما روضه بخوانم اباعبدالله الحسین هم در کربلا همیشه با این ادبیات صحبت میکردم که من پسر دختر پیغمبر شما هستم، از محبت پیغمبر سخن به میان میآوردند و ما عاشورا یا رسولالله(ص) یا رسولالله(ص) باید بگوییم. حتی زینب کبری(س) با همین ادبیات روضه خواند. «هذا حسین مرمل بدالماء» خطاب به رسول خدا کرد، ما میدانیم همه امامان ما از فدائیان پیغمبر هستند چرا کم از محبت پیغمبر دم میزنیم؟! شاید ما اشتباه فکر میکنیم و فکر میکنیم همه پیامبر را دوست دارند اما آنچه مانده است محبت به فرزندان پیامبر است، البته ما اشتباه فکر میکنیم اگر اینطور فکر کنیم، کسی پیامبر را دوست داشته باشد «محبوب المحبوبه محبوب» پارهجگر پیغمبر را هم دوست خواهد داشت، الآن لنگی که میزنیم سر محبت پیامبر است ایمان خودت را محک بزن، به بحث برگردیم. مسلمانید مسلمانی تو به این است که پیغمبر را از خودت بیشتر دوست داری، این مرد هنوز در وسط دین اسلام محور است. مسلمانی در آغاز چه بود؟ به این مرد ایمان آوردید؟ و مسلمانی در تداوم به چیست؟ این مرد را بیشتر از خودت دوست داری؟ اگر دوست داری نمازت قبول، اگر دوست داری ایمانت به خدا قبول، اگر دوست داری ایمان به معادت قبول، به خدا قسم معرفی اینگونه دین لذتبخشتر هم هست، پرجاذبهتر هم هست و کار را پرشورتر میکند.
آغاز اسلام سیاسی و انقلابی
از همینجا سیاسی بودن دین آغاز میشود. وقتی تو این مرد را بر همه عالم ترجیح میدهی یعنی به او قدرت، امکان حکومت و حاکمیت دادهای. از همینجا ولایت هم آغاز میشود. چرا ما بر ولایت علی بن ابیطالب تأکید میکنیم درحالیکه هنوز ولایت پیغمبر را در قلوب مردم تثبیت نکردهایم، رسول خدا در روز غدیر با همین ادبیات سخن گفت «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ، فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ» قسمت اول هنوز محقق نشده است برای قسمت اول تلاش کن، تو پیغمبر را بر خودت ترجیح میدهی. صداقت گفتار کسانی را که میگویند پیامبر را دوست داریم محک بزن. خدا شاهد است با یک واسطه به شما میگویم. پیرمردی از این تکفیریها در سوریه داشت جان میداد، یکی از این لبنانیها بالای سرش میرود میگوید پیرمرد شهادتین خودت را بگو اشهد ان لا اله الله را بگو تا به او میگوید بگو شهادت به نبوت پیامبر، شروع میکند دم جان دادن به پیامبر بدوبیراه میگوید. میگوید فقط الله، خب مشرکین مکه هم همین مشکل را داشتند، دین بدون حضور جدی پیغمبر؟!
یک سؤال از شما بپرسم، رفقا حرف من چقدر بیراه است پر بیراه است یا کم بیراه است؟ دین ما دینی است، با حضور جدی پیغمبر بهعنوان محور دین یا دینی است که البته خدا و رابطه من با خدا، اخلاق و احکام و عبادت و اینهاست، به پیامبر هم احترام میگذاریم؟ اولی بیشتر در بین ما رایج است یا دومی؟
صداقت محبین رسول اکرم را بیازمایید!!
بگویم چرا همه شما میگویید دومی، 500 سال بنیالعباس از صدر اسلام به بعد، از زمان امام صادق(ع) به بعد حکومت کردند در این 500 سال برای مردم جا انداختند خلیفه جانشین خداست ولی پیامبر پیکی از جانب خداست، آمد خبری آورد و رفت. 1500 سال دیگر یک سوم قطعه اول اسلام، تبلیغ اینطوری شده است، شما میخواهید به این زودیها از زیر این بار بیرون بیاییم؟ اکثر کتبای دینی خودمان را که نگاه میکنیم آلوده به این نگاه بد و غلط است، به این نگاهی که پیامبر در آن دین زیاد اصالت ندارد. حرفها در مجموع درست است، وقتی پیامبر نبود جایی برای شخصی،بهعنوان ولی خدا باز نمیشود بهعنوان جانشینان پیامبر،بعد دیگر بقیه بحثها برای اباعبدالله الحسین هم بکنیم، برخی اوقات در این امتحانهای آخرالزمان معلوم میشود میتواند گریه سکولار باشد، میگوید من برای مظلوم گریه میکنم. اگر فلسفه گریه صرفاً این باشد که نعوذبالله زبانم لال، ممکن است پای فیلم هندی هم گریه کنی که در آن فیلم مظلوم شد. باید ببینم دین تو چه شکلی است، آیا وسط و اول و آخر این دین؛ کما اینکه در زیارت جامعه آمده است شخص ولی خدا هست یا خیر؟ صداقت کسانی که میگویند محبت پیامبر را داریم بیازمایید، شاخصههای این صداقت را بیان کنید، ادعای راستگویان از غیر راستگویان را تشخیص دهید ولی بر محبت پیامبر تأکید کند. اصلاً کربلا را گرامی میداریم به خاطر اینکه او فرزند پیامبر است این بر اساس متنهای روضههایی است که خود در کربلا خوانده است.برایم چقدر جالب است برایم مانند لطیفه میماند، برخیها که در مناجاتشان با خدا، رسول خدا را کنار میگذارند، خب ایشان مرا با شما آشنا کردند، خب خدا حالا نظرتان نسبت به من چیست؟ من از شما چه میخواهم؟ با هم صفا میکنند، در طول مناجات یک ساعتهشان شاید دیگر یادی از رسول خدا نکنند. شما میتوانید یک لبخندی بزنید نمیدانم چرا نمیزنید، لبخند بزنید اینها جک است. هان حاجآقا! ما شنیده بودیم گفته بودند قبل از دعا و وسط دعا و بعد از دعای خود ذکر درود بر پیامبر و آلش بگویید، ما فکر کردیم تشریفاتی است شما یقه میگیرید؟! دین این است دین باور این مرد است، دین پذیرش ترجیح این مرد است، دین عبور از چالش ترجیح معنویت یک انسان بر تو است. داستان هابیل و قابیل سر چه بود؟ خدا او را ترجیح داد قابیل گفت من نمیتوانم تو را به خودم ترجیح دهم. کفر و ایمان این است، کفر و ایمان باور نداشتن خدا نیست، کفر و ایمان ترجیح ندادن کسی بر خود است. داستان هابیل و قابیل نمونه تاریخ بشریت است، ابلیس هم نمونه دیگر این ماجراست، این مرد را بر خود ترجیح میدهید یا خیر؟ البته ما دراینباره بحث میکنیم کارمان خیلی ساده است ولی وقتی رسول خدا آمده بود دراینباره بحث کند، خیلی کار دشواری داشت و من اصلاً نمیتوانم تصور کنم. اگر من آن زمان بودم شاید اطراف پیغمبر آفتابی نمیشدم میگفتم ایشان خیلی کار قابل دفاعی دارند انجام میدهند. اگر شما بودید دور پیغمبر را میگرفتید؟ من که احتمالاً جاخالی میدادم. اصلاً رویم نمیشد چون کار عجیبوغریبی میکرد. چرا؟ هر جا میرفت به جای بحث اخلاق، عرفان و توصیه به عبادت، میفرمود مرا قبول میکنید؟ مرا بر خود ترجیح میدهید؟ مرا اطاعت میکنید؟ از من دفاع میکنید؟ از هستی خود برای دفاع از من میگذرید؟ آقا کسی چند بار اینجوری به آدم بگوید من، به آدم برمیخورد. بچهها صادقانه به من جواب دهید؟ بله میخورد، به آنها هم برمیخورد. من باید فکر کنم و یک مقداری بررسی کنم پیغمبر چطوری تبلیغ میکرد بهتر بود، ولی به این رویه مسلماً خوب نبود، یک نفر به خودش دعوت کند جالب و جذاب نیست، به نظر شما جذاب است؟ مثلاً من چطوری میتوانم به خود دعوت کنم. فلانی آمده است اینجا اینقدر دعوت کرده، مثلاً بنده کتاب داشته باشم بگویم میخواهم برای شما صحبت کنم کتابهایم را بخرید، از نان خود بگذرید کتابهای مرا بخرید. امشب دراینباره صحبت میکردیم چند نفر اینجا میماندید، زشت است حاجآقا این چه طرز حرف زدن است؛ اگر من کتاب داشته باشم که ندارم، بعد از نان زن و بچه بزنید بیایید از من کتاب بخرید؟! پیامبر خوب است مثل ما صحبت کند، ببینید چطوری ما به خود دعوت نمیکنیم ولی مشکل پیغمبر این بود که از اول دعوت به خود میکرد. مرا قبول میکنید؟ پیمان میبست.
علت درگیری با انبیاء؛ادعای نبوت داشتن بود
جالب است به شما خبر بدهم، بعدش بگویید چند نفر از این خبر داشتید. برخی اوقات پیغمبر به برخی از اقوام میفرمود من به اعتقادات دینی شما و رفتارهای غیرمتدینانه شما کاری ندارم فقط میآیید از من دفاع کنید؟ دعوت به خود میکرد حتی دعوت به خدا به این معنایی که ما میگوییم نمیکرد؟ چند نفر شنیده بودند پیغمبر گاهی اینطور دعوت میکرد؟ میگفت من را کمک کنید من به عقاید دینی شما کاری ندارم. این قسمتها را نمیگویند درست است؟ برای اینکه ما این قسمتها را بگوییم دیگر نمیشود پیغمبر را حذف کنیم، دیگر حذف پیغمبر سخت میشود. باید بگوییم او فقط همهجا میگفت «قُولُوا لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا»،همهجا نمیگفت. دعوا سر «لا اله الا الله» نبود، دعوا سر خودش بود. یک خاطره یادم آمد به شما بگویم، این کار سخت را یکبار یکی از امامان ما انجام داد به سرعت او را کشتند و وقتی او را به شهادت رساندند هیچکس او را یاری نکرد، در گوشه حجره آنقدر به خود پیچید که جان به جانآفرین تسلیم کرد.یک کسی یک من بگوید یا به خودش دعوت کند، پذیرش حرفش سخت است یا خیر؟جانم به صداقت شما، قشنگ محکم بگویید. یک کسی از خودش حرف بزند از نظر اخلاقی بد هست یا نیست؟برای همه بد است جز برای پیغمبر خدا و امام، منتهی ائمه هدی دیدند با پیغمبر آن برخورد را کردند دیگر آنها چه جایی دارند حرف بزنند. زمینه ایجاد شد تا یکی از امامان ما یک اَنا فرمود. رفقا بحث امشب را برای جایی تعریف نکنید. اصلاً شما بگویید یک کسی یک چیزی گفت، اصلاً شما دیدید پذیرش آن است بیخیال شوید، همان دین معمولی خودتان که در آن پیغمبر ندارد، خدا و قیامت و اخلاق دارد با همان حال کنید. یک وقت ما مردم را از این دین الکی که دارند بیدین نکنیم، دین درستکی را که نمیتوانیم جا بیندازیم. البته قبل از پیامبر هم این دین الکی بود.قصه آن امام را برای شما بگویم خواهش میکنم این قصه را گوش کنید، واقعاً زبان قاصر از بیان برخی حقایق است. یکی از حقایقی که نمیتوانم بگویم قصه این امام است، نمیتوانم قشنگ ترسیم کنم، کاش بازیگر ماهری بودم، تسلط در ادبیات داشتم میتوانستم برای شما تصویر کنم ولی نمیتوانم و خام داستان را به شما میگویم. آقا امام رضا(ع) به نیشابور آمدند هزاران نفر، عدد بسیار فراوانی از مردم خصوصاً باسوادان جمع شدند، هیچکدام به موضوع امامت اینطوری که ما معتقدیم معتقد نیستند یا اکثر قریب به اتفاقشان ولی امام رضا(ع) را بهعنوان عالم اهل بیت میشناسند. عالمی از فرزندان پیامبر. ما منتظریم شما به ما حدیثی بگویید، ما مسلمانان از مرکز دورافتاده یک چیزی به گوش ما خورده است مسلمان شدیم، شما از آن حقایق ناب، فرزند پیغمبر به ما بفرمایید. امام فرمودند خدا فرمود «کَلِمَةُ لا إلهَ إلّا اللّهُ حِصنی فَمَن دَخَلَ حِصنی اَمِنَ مِن عَذابی» اینها آمدند این حدیث را بنویسند دیدند این را که همه بلد هستیم، مشهورترین حرف شما این است؟ آقا پرده را کشیدند و حرکت کردند. بعد یکدفعه پرده را کنار زدند و ایستادند، در تعجب مردم، یعنی مسلم است یکدفعه خواستند مردم را بپیچانند، توجه خاصشان را جلب کنند، بعد فرمودند «بِشُروطِها» یعنی کلمه لا اله الا الله حصن از عذاب الهی باشد، «بِشُروطِها» شرطهایی دارد «وَ أنَا مِن شُروطِها» پرده را کشیدند و رفتند، مرا قبول نکنید لا اله الا الله شما به درد نمیخورد. امام رضا دورت بگردم من از نظر تبلیغی میگویم این روش درستی نیست. مردم کفرشان درمیآید و بعد بلافاصله میگویم امام رضا ببخشید، پیغمبر اکرم هم همین کار را کردند قریش مکه کفرشان درآمد و دوباره بعد میگویم ببخشید همین الآن ما اسلام را اینطور معرفی کنیم خیلیها کفرشان درمیآید.
معرفی صحیح معارف دینی
11 بار، این جمله از جانب انبیاء صریح است که در قرآن آمده است که شعار انبیاء این است «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُونِ» از خدا بترس و از من اطاعت کن. یکبار بالای منبر من این را گفتم یک پیرمردی بلند شد و اعتراض کرد گفت هیچوقت پیغمبر خدا اینطوری حرف نمیزند؛ یعنی چه از من اطاعت کن؟! پیغمبران میگویند از خدا اطاعت کن، گفتم به خدا اینجا میفرماید از من اطاعت کن، گفت چون آدم زورش میآید یک کسی بگوید از من اطاعت کن، گفتم به خدا مشرکین هم همین مشکل را داشتند. گفت 70 سال است من پای منبر نشستم هیچکس نگفته است پیغمبر به خود دعوت میکرد که از من اطاعت کن، گفتم من چه عرض کنم! میگفت حالا شما مطمئن هستید و اطیعون یعنی از من اطاعت کن؟ گفتم من عذرخواهی میکنم ببخشید اگر جسارت شد. همان دین الکی بدون پیغمبر! اصلاً آدم خدا را مستقیم بپرستد راحتتر است. نظر ابلیس هم با شما یکی است! ابلیس میگفت من سجده کردنم برای تو آسان است، این آدم چه بود وسط آوردی؟! به جای این سجده بر آدم دو هزار سال برای تو سجده میکنم، داستان ابلیس به ما هیچ ربطی ندارد؟! خدا آن موقع پیر شده بود خواست یک قصهای پای کرسی به ما بگوید، یا داستان ابلیس به ما ربط دارد؟ آن آدمی که ما باید به او سجده کنیم چیست؟ والا شیطان هم بلد است خداپرستی کند! محبت پیامبر این وسط است، وسط دین و محور دین ماست. اینکه اهلبیت میفرمایند «إِنَّ حُبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ» محبت ما اهل بیت اساس اسلام است، منظورشان این است. اصول دین چند تاست؟ من نمیدانم. اول شخص نبی مکرم اسلام. آخر شخص نبی مکرم اسلام، وسط شخص مکرم نبی نازنین اسلام، پس خدا چه؟ خدا که همیشه است، مسیحی هم باشد خدا را قبول دارد. ما داشتیم از اسلام صحبت میکردیم، بیدینها هم خدا را قبول دارند، میگویند من به پیغمبری اعتقاد ندارم ولی یک خدایی هست با او مناجات میکنم و میدانم هست. ما داشتیم از اسلام صحبت میکردیم، وقتی این شخصیت وسط میآید دعوا شروع میشود. شخصیت وسط میآید به آن احترام بگذارید قدرت پیدا میکند، قدرتها را زیر میآورد انقلابیگری آغاز میشود. این شخص و شخصیت؛ نتیجه چه میشود؟ یک کلمه میگویم از این فیلمها و اینها حذفش کنید یا نکنید، نمیدانم؛ ببینید رفقا وقتی تعلیمات شیعی تو یکجوری است که پیغمبر در آن فرع است اصل نیست، این بچه شیعه را راحت میتوانند وهابی کنند، اصلاً این از اول همینجوری بود. چهارده معصوم را همینطور تعارفی قبول داشت مثلاینکه پیغمبر را هم تعارفی قبول دارد. این بچه شیعه بود به خاطر فقر!! این حرفها چیست میزنید، فقر چیست؟ کیلویی چند؟ شما اصلاً دین را درست معرفی نکردید. او یک پیغمبر را فرع میداند شما دوازده امام را هم فرع میدانید، به اضافه همان پیامبر، مدام احترام بگذار، صرفاً احترام به درد نمیخورد، اعتقاد به برتری او بر خودت و پای این اعتقاد جان دادن و او را از خود بیشتر دوست داشتن مهم است. پیامبر اصل دین ماست. اگر الآن به راه رسیدهای، باید او را بیشتر از خودت دوست داشته باشی، ایمان به او بیاوری. الآن چطوری به پیغمبر ایمان بیاوریم؟ من هم از شما میپرسم؟ ما که پیغمبر را ندیدیم؟ یک آدم معمولی میدیدیم. میگویند نور میدیدیم! مثل فیلم سینمایی برایم صحبت نکنید! خیر ما همینطوری میدیدیم. یک نفر راننده تاکسی بود به من گفت این سریال امام علی(ع) را میبینید؟ گفتم بله آن سالهایی که پخش میشد از من سؤال کرده بود؛ گفت شما فکر نمیکنید اشتباه کردند دست حضرت را نشان دادند؟ گفتم نظر شما چیست؟ گفت به نظرم دستشان را نشان نمیدادند بهتر بود. گفتم چطور مگر؟ گفت بالأخره آقا در چشم ما سبک میشود. یک مقدار فکر کردم، گفتم پس آنهایی که همه هیکل امیرالمؤمنین را میدیدند چه؟! گفت نباید نشان دهند باعث میشود سبک شود، گفتم نشان دادن هیکل امیرالمؤمنین موجب میشود سبک شود؟ یعنی شما الآن برای خودت خیالپردازی میکنی؟ به خیال اعتقاد داری؟ نه به آن علی عالی اعلی عرشی فرشنشین خاکی ابوتراب؟!
یک داستان از زندگی پیغمبر به شما بگویم، خب دو تا میگویم چرا اینطور نگاه میکنید؟ تمایل نشان ندهید فکر میکنید من کوتاه میآیم؟ یک مقدار باید از جسارت نبوی و علوی در خون ما باشد وگرنه کارمان راه نمیافتد. پیامبر گرامی اسلام در جنگ احد، دانه حلقه زره در فکشان داخل شده بود، این زره بخشی به کلاهخود حضرت بود در اثر ضربتی، در جنگ احد بدن رسولالله اعظم خیلی زخم برداشت یک زخم اینجا بود، یکی از اصحاب آمد هر کار کر نتوانست، دندانش را به آن دانه گرفت بکند، دندان آن صحابی کنده شد. رسول خدا خیلی معمولی بودند. اگر یک کسانی به رسول خدا بیاحترامی کردند حق داشتند آنها هم آدم و صحاب بودند، خیلی معمولی بود.
در یکی از جنگها در مسیر جنگ منافقی حرفی زد و در مسیر غوغا شد تزلزلی در لشگر پدید آمد، حضرت ناراحت و غضبناک شدند بعد برخاستند که حرکت کنیم، شتر من کجاست؟! حالا لحظهای است که همه ایمانشان را به پیغمبر تجدید کنند، رسول خدا از اول لشگر تا آخر لشگر داد میزند، دنبال شترش میگردد، منافقین میگویند نمیداند شترش کجاست آن وقت میگوید من پیغمبرم. روی چه حسابی به این پیامبر ایمان بیاوریم؟ ببین او را، او پیغمبر نیست؟ من که الآن او را ندیدم، در تاریخ زندگی او را بخوان، نام او را ببر، به قلبت مراجعه کن، او پیغمبر است؟ نظرت چیست؟ دل پاک با همه وجود میگوید آری، دل ناپاک میگوید من نمیدانم؟! امان از غربال آخرالزمان!
عشق به نبی اکرم اولین اثر ایمان
یک خبر خوب! برخی از حرفهایم تلخ است، یک حرف بزنم صفا کنید لذتش را ببرید و کیف کنید، اصلاً آدم به رقص درمیآید، انسان با همه وجود به وجد میآید. در تاریخ آوردهاند هر کسی به دین رسول خدا ایمان بیاورد، اولین احساس معنوی که در قلبش شهود میکرد چه بود؟ اینکه بهیکباره میدید چقدر عاشق پیغمبر شده است، وای چقدر این آقا را دوست دارم، این اول اثر شهودی ایمان آوردن به دین مبین اسلام بود، این حرف چقدر معنا دارد؟ حتی برای بدترین آدمها.
در داستان سه نفر خواندم تروریست بودند میخواستند پیغمبر را بکشند تا لحظه ترور نزدیک شدند خواستند پیغمبر را بکشند، یکدفعه یک گفتوگویی شده است ایمان آوردند، بلافاصله خودشان میگویند، میگویند یکدفعه دیدم این مردم اینقدر در دلم نشسته است که حد ندارد. محبت به پیغمبر علامت ایمان است. یک جوانی میگفت من میخواهم پیغمبر را ترور کنم، بعد فتح مکه بود. گفت من در شلوغیهای جنگ که پیش آید او را خواهم کشت، اینقدر کینه او را به دل دارم. عجب جوان رذلی، چه نامرد، تو چطور میخواهی او را بکشی؟! حالا ایمان نیاوردی بیا برو، نه من باید او را بکشم. در غزوه حنین در شلوغی جنگ نزدیک شد، رسول خدا دید یک جوانی وردستش این طرف بیکار است، فرمود جوان برو بجنگ، برو جبهه باز است، گفت حالا میروم، نمیرفت. رسول خدا فرمود برو دیگر؟ گفت میروم حالا. رسول خدا رویش را آن طرف کرد فرمود من سعادت او را میخواهم او قتل مرا! یکدفعه دل این جوان ریخت، میگوید به پیغمبر ایمان آوردم. این جوان میگوید یکدفعه دیدم اینقدر عاشق پیغمبر هستم پدرم جلوی چشمم بیاید به خاطر پیغمبر تکهتکهاش میکنم. عشق به پیغمبر علامت ایمان است. حالا بر اساس این محور دین را طراحی کنید، بر اساس این قله دامنه را طراحی کنید، بر اساس این ریشه اصل دین و تنه درخت دین را بنا کنید، این ریشه را آب دهید.
به همه تواضع کنید!!
رفقا چند پیشنهاد بدهم تواضع خیلی چیز خوبی است، تواضع خوب است؟ اتفاقاً تواضع اصلاً خوب نیست. آدم باید سربهراه باشد، این حرفها را نزنید خیلی عذر میخواهم، من کلمه زشتی را به کار نمیبرم، من یاد گاوها میافتم. دیدید چقدر سر گاو پایین است؟ اصلاً ستون مهرههایش طوری طراحی نشده که سرش را بالا بگیرد، مثل اسب نیست، خب یکدفعه خداوند ما را گاو میآفرید تمام میکرد دیگر! چرا تواضع خوب است و شما میگویید خوب است، شما بگویید برای چه خوب است؟ زود سراغ حسن و قبح ذاتی و از این موارد. کمالات دین میخواهد ما را به کجا برساند؟ میخواهد ما را در این حسن و قبحها متوقف کند؟ خوبی تواضع به این است؛ رفقا احتیاط کنید به همه تواضع کنید شاید این آدمها یکی اولیاء خدا بودند، یک وقت به آنها تکبر کنید پوستتان کنده است. پس کلاً فعلاً متواضع باشیم به مصلحت ماست تا آدم بشویم.
اخلاق بدون ولی خدا بی ارزش است
در روایت هم داریم به کسی بیاحترامی نکنید مبادا یکی از آنان اولیاء خدا باشد که خدا نابودت میکند به ولی خدا بیاحترامی نکنید. این احترام یعنی اخلاق. حالا ولی خدا را بردار و اخلاق توصیه کن، میشود اخلاق سگان، وفای سگها. در روایتی دیده بودم میفرمود یک کسی شمشیر بکشد از ناموس خودش دفاع کند و در این راه کشته شود، مگر هنر کرده است؟ سگ هم از تولههای خود دفاع میکند. چه شد لبخند نمیزنید؟ درس اخلاق شما را دارم به دیوار میکوبم، حالتان گرفته شده است! روایتی که خیلی آن را تکرار میکنم گفتند مروت چیست؟ فرمود شما به مردم میگویید مروت چیست؟ او عرضه داشت مروت یعنی نعمت دادند تشکر کنیم نعمت ندادند صبر کنیم، صبر و شکر خیلی عالی است، امام صادق(ع) فرمود سگهای مدینه هم همینطور هستند نعمت میدهید دم تکان میدهد، نعمت نمیدهید روی دستهایش مینشیند تا بدهید، ما میخواستیم سگ شویم؟! بعد گفتند آقاجان شما بگویید مروت یعنی چه؟ مروت یعنی به تو نعمت دادند ایثار کنی، ندادند شکر کنی. این خیلی سخت است! بله مگر اینکه پای ولی خدا در میان باشد. آن وقت میبینید در اربعین هر چه نعمت دارد میخواهد به عشق حسین ایثار کند. اصلاً اطراف ولی خدا این فضایل اخلاقی رخ میدهد. اگر دور ولی خدا نباشد و این فضایل اخلاقی رخ بدهد من مشکوک و مظنونم، میگویم دکان باز کرده است. شاید اصلاً ژنتیکی باشد، فرمود کسی در اثر شجاعت برود جهاد کشته شود جایش در جهنم است! روایتش را برای شما میخوانم. پای ولی خدا به میان آید ببینم این صفات اخلاقی که یاد گرفتی چیست؟ کجاست؟ اصلاً ارزش دارد؟ «بِمُوَالاَتِکُمْ تُقْبَلُ الطَّاعَةُ الْمُفْتَرَضَةُ» بهواسطه موالات شماست که طاعت قبول میشود؛ یعنی بقیه دکان است. آن وقت ما درس اخلاق محض میدهیم، درس اخلاقی که مغزش گرفته شده است. نه خیر، آنها دین نیست!
ما در مدرسه بچهها را چطور تربیت میکنیم؟ آهسته برو آهسته بیا که گربه شاخت نزند. دوباره یاد گاو میافتم، برخی جاها این را میگویم میگویند آقا تو چند بار توهین کردی! میگویم گاو که توهین نیست اسم یکی از سورههای قرآن گاو است، مگر خداوند فحش را اسم یک سوره میگذارد؟ آقا در فرهنگ ما اینطور است، خب من به فرهنگ شما چه کار دارم؟ من دارم با ادبیات قرآنی حرف میزنم، موجودی به این متانت و پرفایدگی، ولی حیوان است و کمال ندارد. میخواهم ببینم تو به چه کمالی میرسی، هر چیزی بدون پیغمبر به آن برسی، بدان آن کمال نیست. اگر دکان نباشد آنچنان هم چیز ارزشمندی نیست، داری خودت را میفریبی.
یکی از اصحاب حضرت عیسی بن مریم؛ یک راهحل هم بگویم. آقایان یک مقدار نگران شدید ما به حقیقت و اصل دین، یعنی ولی خدا و رسول خدا ایمان نیاورده باشیم که بقیه خوبیهایمان ضایع باشد؟ این ترس در دلتان ایجاد شد؟ مبادا ما پیغمبر را از خودمان بیشتر دوست نداشته باشیم که ایمان نداریم! این نگرانی ایجاد شد یا خیر؟ حالا یک راهی برای شما عرض میکنم، نگرانی به جایی است. امیرالمؤمنین برای عاقبت بخیری نگران بود ما هم باید نگران باشیم یا خیر؟ علت عاقبت بخیر نشدن ما چیست؟ همینکه ولی خدا از بین دینمان برود و ولی خدا را بر خود ترجیح ندهیم. عاقبت بخیری برای ما این است. یک نفر آمد رنگ چهرهاش پریده بود امیرالمؤمنین فرمود چیست؟ گفت از خدا میترسم، امیرالمؤمنین فرمود خداوند که ظلم نمیکند از او نترس، گناه نکن، مگر اینکه برای عاقبت بخیری بترسی. تفسیر عاقبت بخیری برای ما چیست؟ اینکه مبادا ولی خدا را بر خودم ترجیح نمیدهم، ادعا و دروغ باشد! پس برای عاقبت بخیری باید نگران شویم، راهحلی را عرض میکنیم. کمی شما را نگرانتر کنم. اطرافیان حضرت عیسی بن مریم برنامه داشتند، 40 روز عبادت کردند قربانی دادند از همه پذیرفته شد، از یکی از اصحاب عیسی بن مریم علی نبینا و آله و علیهالسلام، پذیرفته نشد. گفت یا رسول خدا چرا عبادت من پذیرفته نشد؟ من هم مانند همکیشان و اطرافیان تو عبادت کردم. حضرت عیسی از خداوند سؤال پرسید که چرا عبادت یکی از حواریون من پذیرفته نشد؟ خداوند فرمود عیسی من، او گاهی از اوقات به نبوت تو شک میکند، من از او عبادت قبول نمیکنم. حضرت عیسی برگشت و به صحابی و حواری خودش گفت، خدا فرموده است گاهی به نبوت من شک میکنی؟ او هم صداقت داشت گفت آری، گاهی به تو شک میکنم. فرمود شک خودت را برطرف کن تا خدا عبادت تو را قبول کند. سعیاش را کرد که شک را برطرف کند، بعد یک چلهنشینی کرد عبادتش مقبول واقع شد. رسول خدا از او پرسید چطور شد قبول شد؟ گفت آری، دیگر به تو شک نمیکنم. داستان فقط مربوط به دین ما نیست همه ادیان اینطور نیست. اصلاً من هابیل، قابیل، ابلیس و... را گفتم
دین یعنی ترجیح شخصی را بر خودت بپذیری
دین یعنی چه؟ اصل و اساس دین این است که ترجیح کسی را بر خودت بپذیری، به امر خدا. از کجا بپذیرم؟ مرض نداشته باشی میفهمی. آقا دارید کار را سخت میکنید؟ شما فکر کردید برای شما آسان است برای آنها سخت بود؟! انسان مرض نداشته باشد میپذیرد. دین این است در تعریف دین چه میگویند، مجموعهای از عقاید و احکام و اخلاق، هیچچیز ماستمالی کرد رفت! حتماً یکی از آن عقائد هم عقیده به نبوت است. اصول چندم دین بود؟ بر پیامبر تأکید بورزید بر محوریت او تأکید بورزید.
نبی اکرم را درست معرفی کنید
بارها به دوستان هیئتها گفتم، برخی از هیئتها در مناطقی که با اهل سنت مشترک هستند گفتم برای پیغمبر و محبت ایشان مراسم بگیرید، از تاریخ اسلام سخن بگویید، بر محور پیامبر همین ما بچه های شیعهها، اگر دوازده امام را رها کنیم و خوب پیغمبر اکرم را توضیح دهیم، همه مردم بعد از پیغمبر میگویند پس ولی خدا بعد از رسول خدا کیست؟! اگر دین را درست معرفی کنید، چون سر پیغمبر کسی مشکل ندارد و همه مسلمانان قبول دارند. خب پیغمبر را درست معرفی کنید، دین را با پیغمبر، قرآن را با پیغمبر درست معرفی کنید برای همه مذاهب اسلامی، همانطوری که اصحاب همه مذاهب نقل کردند، همان را درست و با ترکیب خوب نقل کنید و جا بیفتد، سر ماجرا توضیح داده شود، آنها بلافاصله از شما سؤال میکنند که بعد از رسول خدا ولی خدا کیست؟ نمیخواهد به او جواب دهید این دیگر کارش ساخته است و دنبال کارش رفته است. راه را پیدا کرد. گیر اینجاست! آقا دلیل شما چیست؟ کسی نمیخواهد از من دلیل بپرسد؟ دلیل شما چیست که این راه درست است؟ دلیل من کلام رسول خداست فرمود «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ، فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ» یعنی مسئله این است. یا رسولالله صبر کن، بگذار این را جا بیندازیم. شما طلایهداران درست تعریف کردن دین در جهان اسلام باشید دینی که محورش ایمان به این مرد و پیامبر است. تا انشاءالله هم دین خودتان مشتی جا بیفتد و پایدار بماند و هم دین را درست به اهل عالم معرفی کنید.
گفتم میخواهم به شما راهی بگویم که آسان باشد. کسی به این جواب ندهد فقط گوش کنید. شما واقعاً رسول خدا را قبول کردید؟ جبرئیل را ندیده؟! یک خاطره بگویم بعد راهحل را بگویم، راهحل ربطی به بحث ما ندارد ولی ممکن است ذهن شما ربط دهد. در دانشگاه تهران دو ترمی بحث میکردم در مورد مشکلی که انبیاء با دشمنانشان داشتند بر اساس آیات قرآن که مشکل فقط پذیرفتن آن آقا بود «یُرِیدُ أَن یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ» در مورد حضرت نوح میگفتند که این میخواهد بر شما برتری بطلبد. یا در مورد پیامبران میگفتند «وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُون» آیات قرآن را میخوانم که با دینهای مختلف و دشمنان دینهای مختلف، چه مشکلاتی داشتند. نه با خدا، نه با پیامبرانشان، نه با هیچچیز، فقط با ترجیح این آدم بر خودشان مشکل داشتند بر باور این مرد مشکل داشتند. این را قرآن توضیح میدهد. یک نفر بعد از کلاس آمد گفت چرا شما در مورد ولایتفقیه صحبت نمیکنید؟ گفتم این دیگر صحبت میخواهد. میگفت یک سؤالهایی است، گفتم مثلاً چه سؤالی؟ گفت ما حالا ولی خدا را پذیرفتیم، به چه دلیلی بپذیرم که ایشان مورد تأیید امام زمان است؟ گفتم همینطوری میپرسی من دیگر جواب نمیدهم! من از کجا کاغذ بیاورم، از حضرت که حضرت امضاء کنند ایشان مورد تأیید من هستند شما قبول میکنید؟ گفت اگر همچین کاغذی باشد که قبول میشود همچین کاغذی نیست. گفتم اگر همچین کاغذی باشد قبول میکنید؟ گفت بله گفتم خیلی بیحساب قبول میکنید از کجا میدانید این امضای حضرت است؟! هیچچیز مکافات بعدی، میگوید این کاغذی که آوردید مطمئن هستید امضای حضرت است؟ من میگویم بله او میگوید من از کجا مطمئن شوم؟ باید تو را برداریم پیش حضرت ببریم، بعد بگوییم یا بن الحسن ایشان از من امضای شما را سؤال کردند، شما بفرمایید بله این امضای من است. بعد مشکل همینجا که تمام نمیشود، حضرت میفرماید بله این امضای خودم است، بعد تو از خیمه بیرون بیایی میگویی ایشان خود حضرت بودند؟! من دارم حرف مهمی با شما میزنم اشکال ندارد لبخند بزنید ولی با تفکر همراه باشد، بعد من آنجا چه خاکی بر سرم بریزیم دستم به کسی نمیرسد. حتماً ایشان همان هستند که فرزند پیغمبر هستند آخرالزمان، هیچچیز گرفتار شدیم باید او را پیش خود پیامبر ببریم! یک گلوله به مغز شما میزنم میبرم آن طرف، یا پیامبر را از سرا به این سرا دعوت میکنیم در خیمهای قرار میگذاریم. یا رسولالله شما بفرمایید آن مهدی که ما دیدیم همان است که شما فرمودید که ما میخواهیم امضایش را برای ولیفقیه خود ببریم، رسول خدا بفرماید بله آن مهدی، مهدی من است. تو تا آنجا برسی خیلی هم پر رو میشوی، میگویی یا رسولالله شما حتماً خودتان هستید؟! بعد ایشان بفرماید بله من همان هستم که جبرئیل امین بر من وحی میفرستاد، دوباره تو هم حرف مشرکین مکه را میزنی که این جبرئیل امین بالی برای ما تکان دهد! یا رسولالله آن موقع که از مشرکین مکه قبول نکردی، از ایشان قبول کنید، ما مکافات داریم از خیمه شما بیرون بیاییم، میگوید دیدید نتوانست ثابت کند. خب رسول خدا باید به جبرئیل بگوید بالی تکان دهد چارهای نیست، مسئله ولایتفقیه مهم است. بعد جبرئیل امین یک بالی اینطور تکان میدهد، بعد او برمیگردد میگوید این واقعاً بال جبرئیل بود؟! خدا خودت باید پایین بیایی، چارهای نیست. خب خدا را چطور ببیند، تازه میشود مشکل علمای بنیاسرائیل که گفتند ما میخواهیم خدا را ببینیم. تو حرف میزنی با او ما هم ببینیم. خدایا خودی نشان بده، غری بیا، چه بگویم؟ این کافر نجس را چه کنیم؟ بعد خدا یک جلوهای کند و این غش کند و بمیرد، خدایا او را کشتی بیدارش کن، آقا خدا را دیدی؟ من خدا را که ندیدم یک برقی جهید ما مردیم. خدا همان بود، خدا همان برقه بود، خدا رعد و برق است؟! آقا راحت باش، خب چه کارش کنم، به او چه بگویم؟! واقعاً این قصه را بارها گفتم و شاید از من شنیدید ولی دلم خواست از دق دلی برخی چیزها دلم خواست یکبار دیگر بگویم. بفهم دیگر، آقا بر حق است، چه کارت کنم؟ چقدر سند و مدرک برای تو بیاورم! برخیها یکجوری دنبال روایات میگردند برای ولایتفقیه و عقل و قلب خود را تعطیل کردند که انگار خود حضرت حجت(عج) بیاید اشاره کند میپذیرند، تو خود حضرت را از کجا میخواهی قبول کنی؟ واقعاً از کجا میخواهی قبول کنی؟! ندیده که میشود ایمان آورد، اینکه ایمان ندارد، ببینید چه خاکی به سر میریزید. امام صادق(ع) فرمود: «ایمان خود را قبل از ظهور محکم کنید، هنگام ظهور وقت تقویت ایمان نیست». آن وقت ایمانها یک تکان اساسی میخورند، این حرف را برایم ترجمه کنید؟ آقا ما خود حضرت را میبینید؟ بله وقتی خود حضرت را میبینید اولین سؤالی که برای شما پیش میآید این است خودش است؟! آن وقت چه میکنید؟ اگر دلت گفت خودش است، خودش است؟ اگر از تو سؤال کرد، روی چه حسابی میخواهی بفهمی. امام صادق فرمود: «قبلش ایمانت را بالا ببر». خیلی وقت شما را گرفتم عذرخواهی میکنم.
برای اهل بیت هزینه کنید
راه چه بود؟ حالا ندیده، خیلی دم در خانه اهلبیت بروید، ندیده برایشان فداکاری کنید و مایه بگذارید، به خانوادههای شهدا سر بزنید. چرا مقام معظم رهبری اینقدر به خانههای شهدا سر میزنند؟ اینها در این راه فدایی دادند، کسی فدایی و قربانی دهد چه میشود؟ ایمانش بالا میرود، کسی هزینه نکرده باشد، راحت میتواند شک کند. باید قربانی دهید. زیاد دم در خانه اهلبیت بروید، روضه اباعبدالله الحسین در خانه اهلبیت رفتن را تسهیل کرده است والا سخت بود.
در ماجرای 9 دی که در پیش است و شنیدم مردم اهواز، 7 دی حرکت برای اعتراض به حرمتشکنان عاشورا کردند، مردم آن اعتقاد عمیق قلبیشان به ولی خدا را نشان دادند. برخیها همانجا برای خود توجیه کردند ماستمالی کردند، حالا معلوم نیست، اینها خداجویان بودند و چه شد! یکدفعه آدم در معرض امتحان قرار میگیرد یا دست از همه ایمانش برمیدارد یا دست از جان خودش برای ایمان برمیدارد. خیلی توجه کنید، چند دعا کنم و شما را به کربلا ببرم و روضه مختصری برای شما بخوانم.
خدایا واقعاً ما را جزء مؤمنین به ولی خودت قرار بده، الهی آمین. واقعاً ما را جزء شک کنندگان به ولی خودت قرار نده، الهی آمین. خدایا چون من چیزهای دیگر هم شنیدم و این دوستان بیشتر از من شنیدن، شنیدن درجه ایمان به ولی خدا با هم فرق میکند، امام صادق یکی از دوستان خود را نشان دادند، فرمودند هیچکس مثل او یار من نمیشود. گفتند مگر ایشان چه طوری است؟ فرمود اگر یک سیب به او بدهم بگویم نصفش حرام و نصفش حلال است در دلش هم شک و سؤال ایجاد نمیشود. خدایا! ایمان ما را به ولی خودت بالاترین سطح ایمان قرار بده، الهی آمین.
یکی از اصحاب خاص امیرالمؤمنین وقتی علی بن ابیطالب دستبسته در کوچه میکشیدند برگشت گفت چرا علی از اسم اعظم استفاده نمیکند؟ آقا بعداً به او تذکر داد فلانی، آدم به امامش چرا نمیگوید، دوباره با من بیعت کن، گفت من شما را خیلی قبول دارم، فرمود چرا از امامت سؤال کردی؟ آدم به امامش شک نمیکند. حتی در این حد!
الهی فدای امام حسین شوم امام حسین در بهشت را به روی ما باز کرد، ایمان آوردن به ولی خدا را برای ما آسان کرده است. میخواهید عاقبت بخیر شوید، در راه اربعین در مسیر کربلا راه بیفتید، در جمع عزاداران اباعبدالله الحسین، بگذارید این دل باورش بشود و ایمانش افزایش پیدا کند. شنیدم مردم اهواز در پذیرایی از زائران اربعین، بدرقه و استقبال آنها گل کاشتند. یا اباعبدالله خوش به سعادت کسانی که به تو ایمان آوردند و از راه تو جدا نشدند و پای رکاب تو به شهادت رسیدند؛ اما بالاتر از آن خوش به سعادت زینب و بچه هایت که هر چه کتک و تازیانه خوردند دست از ایمانشان به راه تو برنداشتند، خیلی عظمت دارد؛ مانند آن کسانی باشیم که پای رکاب اباعبدالله الحسین به شهادت رسیدند این مقام بالاتر است یا مانند بچه های حسین شویم از این محمل به آن محمل، از این شهر به آن شهر، دارند میبرند تازیانه میزنند، یکی از این بچهها سؤال نکرد عمه جان زینب آخر این درست است؟ به راه شک کنند؟! خدا ما را نمیبیند، ما که همهکس خود را دادیم، اینقدر باید خرابه نشین باشیم؟ یکدانه نقل نشده است کسی از بچه های اهلبیت، به همین دلیل شب عاشورا امام حسین صدا زد من بهتر از اهلبیت خود ندیدم، حتی دختربچه های امام حسین در این راه شک نکردند، ما داریم در راه حسین کتک میخوریم. هر کسی خدمتی میکند فدایی میدهد دوست دارد از او قدردانی شود. فقط بچه های حسین هر چه قدردانی نشدند دست از راه برنداشتند، باصلابت بودند، انگار از خدا انتظاری ندارند. خصوصاً زینب کبری که اصلاً انتظاری ندارد، تنها انتظاری که داشت جلوی حسین قطعهقطعه شود تیرها به سینه زینب بخوردند، اصلاً زینب اضافه زنده مانده است، حالا دنبال احترام باشد. زینب دختر فاطمه است اصلاً اضافه زنده مانده است! رباب انتظار احترام داشته باشد، انتظار داشت برود خودش را جلوی شوهر مهربان و امام زمان خودش، از امامش دفاع کند، امام امر فرمود خانمها در خیمه باشند، تازه هرچه تازیانه به رباب و زینب میزنند یک مقدار آرامتر مینشینند؛ که کمی بیشتر دارند خودشان را خرج مولای خود میکنند، به این راه شک کنند. در آیه قرآن آمده است هرچه بیشتر صدمه بخورند، ایمانشان به خدا متعالی و به راهی که دارند افزایش پیدا میکند، هیچکدام نبریدند. آن سهسالهای که شنیدید گفت من بابایم را میخواهم، او هم نبریده بود تا تازیانه بود پایکار ایستاده بود، یک وقت دید عمه جان زینب کارها دارد تمام میشود، اجازه بده من سراغ پدر را بگیرم، میگوید تا یک کلمه گفت من بابایم را میخواهم خرابه به هم ریخت، میدانید معنایش چیست؟ یعنی سهساله تا حالا نگفته بود من بابایم را میخواهم، بچه اینقدر صبور میشود؟! چقدر اینها صبر داشتند؟! چقدر مقاومت داشتند؟! عزیزم گریه کن، تو هر بار که سر بریده بابایت را میبینی باید ناله بزنی من بابایم را میخواهم. الا لعنت الله علی قوم الظالمین.
خدایا ایمان ما را به رسولالله اعظم هر لحظه روزافزون بگردان، الهی آمین.
ایمان ما را به امام زمانمان در پشت پرده غیبت، هر لحظه روزافزون بگردان، الهی آمین.
خدایا محبت ما را به پیامبر اکرم بالاترین محبتها، بالاتر از حب نفس ما قرار بده، الهی آمین.
در فرج موفور السرور مولایمان تعجیل بفرما، الهی آمین.
هر آن بر عزت رهبر عزیز انقلابمان بیفزا، الهی آمین.
و صلی الله علی محمد و آله الاطهار،
اللهم صلی علی محمد و آله محمد و عجل فرجهم.
|